در گاه رسمی گروه خبری خورشید

تحریریه گروه خبری خورشید شاهرود

در گاه رسمی گروه خبری خورشید

تحریریه گروه خبری خورشید شاهرود

خر برفت و خر برفت و خر برفت

یا

دست افشانی ما در جشن رفتن اداره کل هفتاد ساله راه و ترابری از شاهرود


🔆قدیم تر ها که ماشین و قطار و طیاره نبود؛ قاعدتا، "اداره کل راه و ترابری" و "فرودگاه بین المللی" هم همینطور؛ مردم با خر و اسب و قاطر و شتر رفت و آمد می کردند. در این میان "خر" وسیله نقلیه مناسبی برای مسافت های کوتاه بود. یعنی حکم "پراید" امروز خودمان را داشت. به همین علت روستاییان برای رفت و آمد به شهر و بازار از "خر" استفاده می کردند. شتر و اسب هم در مسیرهای طولانی مورد استفاده قرار می گرفت.


💠القصه؛ روزی " روستا زاده ای جوان"؛ سوار بر خری سرحال و قبراق؛ برای گشت و گذار و خرید راهی شهر شد. در بدو ورود به شهر؛ استایلِ "اسب وار" خر، چشمِ بازار را گرفت. چند جوانِ رِندِ "چترباز" هم که  سادگی و سفاهت را در سیمای مرد روستایی دیده بودند، دوره اش کردند،  بلکه با خرجِ از کیسه او، شکمی از عزا در بیاورند.

 

🔸با چرب زبانی مرد روستایی را به کاروانسرایی بردند و با چاپلوسی شروع به "باد انداختن" به او کردند. یکی از قد و قامت رعنای او می گفت و دیگری از سینه ستبرش. یکی مدیحه ای در وصف سبیلش می گفت و دیگری از آثار پیدا و پنهانِ بزرگ زاده بودن  در پیشانی اش. ارباب؛ ارباب بود که به خیک او می بستند تا سرِ کیسه ای شل کند و سور و ساتی برپا کنند.اما گویا مرد روستایی هیچ نداشت و یا اگر هم داشت در باغ نبود. این شد که جمع رندان با تغییر استراتژی به سراغ "تنها داشته" مرد ساده دل روستایی رفتند. "خرِ رَخش پیکرش"


🔸 دایره و تنبکی آوردند و شروع به خواندن  و رقصیدن کردند ...


🎼شادی آمد شادی آمد غصه از خاطر برفت

خر برفت و خر برفت و خر برفت

نغمه ها آمد  خوش آمد خر برفت

خر برفت و خر برفت و خر برفت

جمع یاران چون که جمع شد غم برفت

خر برفت و خر برفت و خر برفت

....

🔸شوری در میان رندان افتاد و از خود بی خود شدند. مرد ساده دل که بیش از همه در وسط جمعیت در حال "شلنگ تخته انداختن و رقصیدن" بود با شور و هیجان ترجیح بند "خر برفت و خر برفت و خر برفت" را می خواند و در ادامه اش " آخ که چه خوب شد که رفت" را هم اضافه می کرد.

سرتان را درد نیاورم ... دو نفر از رندان  به سراغ طویله رفتند و خر را باز کردند و بردند تا بفروشند. مِهترِ کاروانسرا هم که مرد صاحب خر را خوشنود و رقصان در میانِ جمع؛ در حال خواندن آواز خر برفت دیده بود، به گمان اطلاع او و رضایتش از ماجرا، مانع  بردن خر نشد. 


خلاصه؛ خر فروخته شد و پولش آش و کباب و "شراب" شد. "چترباز" ها تا صبح خوردند و زدند و رقصیدند  و مرد روستایی در میانه می خواند " خر برفت و خر برفت و خر برفت" و کباب به نیش می کشید غافل از این که...


🔰دیگر اجازه بدهید نگویم صبح، زمانی که مستی از سرش پرید با دیدن جای خالی خرش و خبردار شدن از پشت صحنه اتفاق دیشب چه حالی شد... نگذارید بگویم اما... مولانا در این جا می گوید


🔆بشنوید ای دوستان این داستان                        خود حقیقت نقل حال ماست آن


🖊نویسنده: علی رضا اسلامی


کلمه ترکیبات تازه

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

🔴روستا زاده ای جوان = ما

🔴تنها داشتهِ مرد ساده دل روستایی = اداره کل راه و ترابری استان مستقر در شاهرود

خر رخش پیکر = ایضا مورد فوق

🔴شلنگ تخته انداختن و رقصیدن= کاری که ما شاهرودی ها در مراسم رونمایی از تابلو فرودگاه بین المللی شاهرود کردیم

🔴خر برفت و خر برفت و خر برفت = اداره کل راه و ترابری بعد از هفتاد سال از شاهرود رفت

🔴شراب = دوغ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی