در گاه رسمی گروه خبری خورشید

تحریریه گروه خبری خورشید شاهرود

در گاه رسمی گروه خبری خورشید

تحریریه گروه خبری خورشید شاهرود

 

به یاد عزت الله انتظامی "خان مظفر" علی حاتمی

هزار دستان سریال خوش ساخت و پر کششی بود ولی برای ما متولدین ابتدای دهه شصت و انتهای دهه پنجاه بیشتر یادآور بعد از ظهر های دلگیر جمعه؛ حمام های دو ساعته با آب جوش و کیسه کشیدن تا پای برآمدن پوست و دلهره مشق صبح شنبه بود تا مسائل پیچیده تاریخی که مطرح می کرد.

جمعه ها بعد از ظهر دهه شصت را خیلی ها با سریال تاریخی علی حاتمی به یاد می آورند. شخصیت های پیچیده ای مثل "رضا تفنگچی" که به رضا خوشنویس هم می شناختیمش و جمشید مشایخی نقش او را بازی می کرد؛ "ابوالفتح" با آن سر تراشیده و عینک گرد و لهجه ترکی اش که نماد انقلابیون آرمانگرا بود و علی نصیریان هنر مندانه او را به تصویر کشید در کنار لمپنی به نام "شعبون استخونی" یا همانطور که در آگهی فوتش نوشته بودند "شعبان استادخانی" تفاوت یک انقلابی متفکر و یک بی مغز منفعت طلب را که روزی در لباس یک انقلابی و روز دیگر مزدور صاحبان قدرت می شد را به تصویر کشیده بودند. "مفتش شیش انگشتی" با بازی داوود رشیدی مامور معذوری بود که در نهایت قربانی معذوریت خود شد.او به خاطر تریاک های شاه شعبون را کشت و "غلام عمه" نوچه شعبون دخل او را آورد و خودش هم بر سر دار شد. "باقر میرزا" با هنرمندی جهانگیر فروهر هم ماموری بود که معذور نشد و همین معذور نشدنش  با عث شد که صحنه سربریدنش در سلمانی توسط "شعبون" تا سال ها کابوس کودکی های من شود و در نهایت "خان مظفر" حاکم قدیم کرمان که هزار دستان بود و سررشته همه امور در دستش، او در واقع قاتل همه بود و خون همگان به دستور او ریخته می شد بدون هیچ ردی. او مصادره کننده انقلاب مشروطیت بود و حتی شاهنشاهی پهلوی هم خدماگزار تیول او بود.  مجموع این کاراکتر ها و ده ها شخصیت فرعی دیگر را علی حاتمی آنچنان هنرمندانه به نگاتیو کشید که همگان سریال هزار دستان را اثری همسنگ دیوان های شاعران بزرگ و نقاشان و نگارگران نامی تاریخ ایران بدانند. حاتمی است که با این سریال تصویر ذهنی ایرانیان از سال های مشروطه و پهلوی اول را شکل داده است واگر او نبود شاید امروز آن چه ما از آن دوران متصور می شدیم سریال هالیوودی شهرزاد حسن فتحی بود.

در میان شخصیت های این سریال محبوب ترین آن ها نزد من "ابوالفتح"  است. صحاف سرتراشیده ای که آرمانگرایی انقلابی اش روزی او را در برابر کمیته مجازاتی قرار داد که روزگاری خودش آن  را راه نجات امت می دانست. کمیته مجازاتی که با قصد کشتن مفسدین و مستبدین پایه گذاری شده بود اما خود به ابزار "هزاردستانی" تبدیل شد. هزار دستانی که ام الفساد بود سررشته دار ظلم. این رضای خوشنویس است که پس از سال ها بالاخره می فهمد که هزار دستان کیست و آن جاست که تصمیم می گیرد ماموریت ناتمام را تمام کند و دوباره رضا تفنگچی شود و "خان مظفر" را به قتل برساند. "خان مظفر" با بازی هنرمندانه عزت الله انتظامی که در گذشتش در بامداد جمعه 26 مرداد بهانه نگاشتن این یادداشت شد.

دومین شخصیت محبوب من در سریال همین "خان مظفر" است. جنتلمن قدرتمند و هنردوستی که سررشته همه امور در دستش بود و در گراند هتل سکونت داشت. او  با پول و زور حتی توانسته بود در اوج آرمانخواهی دوران مشروعیت کمیته مجازاتی را که روزی برای قتلش "رضا تفنگچی" را به کار گرفته بود از مسیرش منحرف کند و در خدمت خودش درآورد؛ در واقع همه آدم او بودند؛ از گارسون گراند هتل تا دزدان جواهرات و حتی درباریان رضا شاه. تعارض عجیبی که در شخصیت سیاسی او و نمود اجتماعی اش در قامت یک پیرمرد  هنردوست که  سفارش نوشتن خاطراتش با خطی خوش را به "رضا خوشنویس" می داد؛ یکی از تکرار نشدنی ترین پرسناژهای تاریخ سینمای ایران است. "خان مظفر" که علی حاتمی خلق کرده بود را عده ای نتیجه توهم تاریخی مردم ایران می دانند که همیشه به دنبال فردی مرموز می گردد تا بتواند همه سررشته ها را به آن ختم کند. در مقابل فعالین سیاسی به خوبی می دانند که این افراد همیشه در لایه های قدرت نقش آفرینی می کنند و نگاه هنرمندانه حاتمی "سنبلی ایرانی" و شاعرانه از این ها را برای ما به یادگار گذاشته است.

قسمت آخر سریال هزاردستان برعکس انتظار عوام مردم با مرگ خان مظفر و یا همان عندلیب تمام نشد و این رضای خوشنویس بود که وقتی تصمیم گرفته بود دوباره رضا تفنگچی شود و ماموریت ناتمامش را تمام کند در کمین خان مظفر افتاد و توسط سرگارسون گراند هتل از پنجره به بیرون پرت شد و بر کف سنگفرش های خیابان جان داد. البته نریشن سکانس آخر تلاش موفقی در جهت امیدوار نگاه داشتن مردم می نماید.

آخر داستان "هزار دستان" اینگونه بود: خوشنویس با سیدمرتضی که از مبارزان است موضوع هزاردستان را درمیان می‌گذارد و می‌گوید که که تنها تا زمانی که کار نوشتن خاطرات خان تمام نشده زنده است و پس از آن به قتل خواهد رسید؛  بنابراین خیال دارد خود کار هزاردستان را تمام کند. رضا از بالکن اتاقش در گراند هتل وارد اتاق خان می‌شود. اما در تختخواب خان، سرگارسون هتل خوابیده‌است. رضا قادر به شلیک نیست وسرگارسون او را از بالکن به بیرون پرتاب می‌کند. جمعیتی پای بالکن اتاق جمع می‌شوند. سید مرتضی در میان جمعیت است و خان مظفر را نگاه می‌کند. صدای راوی روی تصویر می‌گوید: «کاری که امروز به دست رضا نشد، فردا به امر خدا، دست مرتضی بساخت. هزاردستان بود و ابردست، غافل که دست خداست بالای دست‌هاست.

 پ.ن 

در عرصه سیاست امروز ایران نیز با یک نشانه سازی ساده می توانیم خان مظفر ها و ابوالفتح هایی را پیدا کنیم که همچنان در کنش و واکنش بایکدیگرند. هنوز رضا خوشنویس هایی هستند که روزی برای آرمان هایشان تفنگ برداشته بودند و امروز انقلابشان را در تصرف مفسدین می بینند و افسوس می کشند و نظاره می کنند. تفاوت تنها در بازی تجربه هاست...

 

و ید الله فوق ایدیهم

علی رضا اسلامی 26 مرداد 1397

 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی