در گاه رسمی گروه خبری خورشید

تحریریه گروه خبری خورشید شاهرود

در گاه رسمی گروه خبری خورشید

تحریریه گروه خبری خورشید شاهرود

تقریبا همه پدر بزرگ و مادر بزرگ ها معتقدند نوه ها برایشان از فرزندانشان عزیزتر و شیرین ترند. اصطلاحا می گویند فرزند گردوست و نوه مغز گردو. اما امان از این مغزگردو ها.

ما در خانه پدرمان تا دلتان بخواهد از این مغز گردو ها داریم. داستانی که می خواهم بگویم مربوط به دو تا از این هاست. دو پسر بچه ده ساله به اسم سروش و پرهام که سفارش موکد به پدر و مادر هایشان شده، آن ها را هیچ وقت با هم به خانه پدربزرگشان نیاورند. اما این دو موجود با هزار کلک حد اقل هفته ای یک بار با همدیگر در صحنه خانه پدری حضور پیدا می کنند و کل خانه را شخم می زنند. شیطنت این بچه ها مربوط به الان نیست و همه 3650 روز زندگیشان از بدو تولد را در بر می گیرد.

در دو یا سه سالگیشان بود. یعنی زمانی که هنوز نمی توانستند خوب حرف بزنند ولی خراب کاری شان تفاوت زیادی با امروز نداشت و مرتب دست و پای شان زخمی بود. یک بار شصت پای سروش طوری زخم شده بود که هر کسی می دید، یک آخیش می گفت و برایش غصه می خورد. یکی می گفت الهی فدات بشم درد داره؟ یکی دیگه می گفت چرا زخمت خوب نمی شه قربونت بشم؟ و همه به سروشی که مرتب به علت شیطنت دعوا می شد حرفی از سر دلسوزی می زدند. خلاصه تا می رفت زخم پای این بچه خوب شود دوباره به علت یک شیطنت تازه زخم کنده می شد و روز از نو روزی از نو. باز هم دلسوزی و ابراز همدردی... تا این که یک روز این دو تا بچه کاری کردند که مجبور شدم سرشان داد بزنم « سرووووش..... پرهاااااام.....» بیچاره بچه ها که از داد من سر جا خشکشان زده بود با ترس زل زده بودند به من هنوز هم آن نگاه خنده دارشان را فراموش نمی کنم. سروش که ترسیده بود همانطور که با ترس سرش را بالا گرفته بود و به چشم های من زل زده بود با انگشت اشاره اش شصت پایش را نشان داد و برای برانگیختن حس ترحم من گفت «درد» از این موش مرده بازی اش آن قدر خندیدم که هنوز هم شیرین ترین خاطره ده سال زندگی من با این بچه است. اما این داستان چه ارتباطی به اتوبان حرم تا حرم و شاهرود داره؟ عرض خواهم کرد.

بحث پیرامون این اتوبان تا پاییز امسال در حد شنیده ها بود و گاهی تکذیب و گاهی تایید می شد اما هیچ کسی چیز خاصی از آن نمی دانست. راست یا دروغش و یا میزان جدی بودن همچین پروژه ای برای کسی اهمیت آن چنانی نداشت. تا این که عده ای به ارزش مطرح کردن این موضوع پی بردند و اصطلا حا آن را کشف کردند. کسانی که کار انتخاباتی کرده اند می دانند دست گذاشتن روی همچین موردی در سال منتهی به انتخابات، عجب پتانسیل بالایی را برای رای آوری دارد.

داشتم می گفتم که پاییز امسال در جلسه مطبوعاتی که در شورای اسلامی شهر شاهرود برگزار شد، وقتی ریاست محترم شورا هدف سیل انتقادات خبرنگاران در مورد مسائل شهری قرار گرفت، ضمن ارائه یک سری آمار از تعداد جلساتشان و تعداد مصوبات و مقدار کاغذی که برای آن مصرف کرده اند به ناگهان در قامت زورو و تنها ناجی شاهرود فرمودند که این چه سخن است که شما می گویید؟ شهر گل کاری ندارد مهم نیست. درختان در حال خشک شدن هستند ... مهم نیست ... پول شما در خرید البرز شرقی به فنا رفت... مهم نیست. خاک و خاکروبه شهر را برداشته....مهم نیست. آقایااان!!! دارند اتوبان می کشند! دارند ما را دور می زنند! به داد شاهرود برسید! ول کنید این حرف ها را ... شاهرود را تبدیل به قصبه کردند... ای خبرنگاران ... ای اصحاب رسانه... سکوت نکنید... نگذارید این بشود. آب دستتان است زمین بگذارید و جلوی این اتوبان را بگیرید و...

این جملات تکان دهنده و یک سری سخنان حماسی دیگر بود که باعث شد من و دوستانم در لحظه برای دفاع از شاهرود به پا خیزیم.

اما ای امان از روزی که دیدیم و شنیدیم در هر جمعی نام آقایان می آید.طومار نوشته می شد نام آقایان می آمد و برای امضا سردر مصلی نماز جمعه نصب می شد. بازاریان اعتراض می کردند نام آقایان می آمد، خلاصه موجی بلند شده بود که اگر خوب مهندسی می شد می توانست قایق به گل نشسته آقایان را به شورای شهر پنجم شاهرود برساند. البته بعضی راویان می گویند اساتید پیش بینی فرو نشستن این موج به این سرعت را نداشتند و هنوز که هنوز است هنگامی که در برابر سوال از عملکردشان قرار می گیرند با انگشت شصت پایشان را نشان می دهند و با حالتی کودکانه می گویند: «درد....»


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی